در اين مقاله، ديدگاه علامه طباطبايي به عنوان مفسّري توانمند و حديثشناسي مطلع درباره روايات اسباب النزول، جايگاه آنها و معيارهاي تشخيص سره از ناسره و سبب نزول بودن، بررسي ميشود. مؤلّف، نخست معناي اسباب نزول، راه دستيابي به آن، تعابير بازگوكننده اسباب نزول، فوايد و اهميت شناخت اسباب نزول را مطرح ميكند و سپس ميافزايد: به اعتقاد علامه، شأن نزول، امر يا حادثهاي است كه در پي آن، آيه يا آياتي درباره فرد يا واقعهاي نازل شود. ايشان بسياري از اسباب نزولها را اجتهادي ميداند؛ لذا به تعبير راوي كاري ندارد. از نظر ايشان، مهمترين ملاك براي پذيرش روايت يا روايات اسباب نزول، تدبّر در خود آيات قرآني است. روايتي را ميتوان پذيرفت كه با مضمون آيه و لحن و سياق آن و تمام جزئيات و ظرايفي كه با دقت در آيه ميتوان يافت، مطابقت كند. از اين رو، بسياري از روايات سبب نزول را به علت عدم مطابقت، رد ميكند.
مسائل مهمي چون: تعارض با زمان نزول آيه، گونهگوني نقل، تعدد در اسباب نزول، بررسي و نقد روايات از نظر سند و متن با لحاظ ملاكهايي چون مخالفت با قرآن، تعارض با عصمت و شخصيت نبي صلياللهعليهوآلهوسلم ، تعارض با سنت و تعارض با عقل، از ديگر سرفصلهايي است كه در اين مقاله از نظرگاه علامه به آن پرداخته شده است.
قرآن، علوم قرآني، اسباب نزول، شأن نزول، تفسير.
خداوند متعال قرآن را فروفرستاد تا بشر را به حقيقت رهنمون شود؛ لفظ آن را خود برگزيد و آن را معجزه قرار داد تا خطابش جاودانه گردد؛ پاسدارياش را خود بر عهده گرفت و پيامبرش صلياللهعليهوآلهوسلم را مفسّر آن معرفي كرد تا كلام و پيامش محفوظ ماند.
مسلمانان از آغاز به روايات تفسيري چنان اهتمام داشتهاند كه تفسير به مأثور، اولين شيوه تفسيري در عالم اسلامي تلقي ميشود و اين گونه روايات، همواره به عنوان يكي از منابع تفسير، مورد توجه بوده است. در ميان روايات تفسيري، روايات اسباب النزول، حجم قابل توجهي را به خود اختصاص داده است. اين روايات كه ما را در فهم بهتر آيات كمك ميكند، به رغم اهميت آن ـ همچون عموم ميراث حديثي ماـ مشتمل بر غث و سمين است. در كنار اين كاستي عام، مشكل تشخيص سبب نزول بودن اين روايات هم وجود دارد كه مختص اين دسته از روايات است.
در اين مقاله كوشيدهايم تا ديدگاه علامه طباطبايي را به عنوان مفسّري توانمند و حديثشناسي مطلع، درباره اين روايات، جايگاه آنها و معيارهاي تشخيص سره از ناسره و نيز سبب نزول بودن آنها جويا شويم.
انديشهوران علوم اسلامي، سبب نزول را حادثهاي دانستهاند كه همزمان با نزول وحي روي داده و آيه يا آياتي به گزارش آن پرداختهاند يا حكم آن را بيان كردهاند.1 آنان در اين تعريف، دو قيد را لحاظ كردهاند:
1. همزماني اين رويدادها با زمان نزول قرآن، كه در اين صورت، تاريخ امتهاي پيشين از دايره اسباب نزول آياتي كه آنها را گزارش ميكند، بيرون ميرود؛ مانند آن كه اقدام ابرهه براي تصرّف و تخريب كعبه، سبب نزول سوره فيل قلمداد نميشود.2
2. تأخر نزول آيه از واقعه؛ بدين معني كه حوادثي را ميتوان سبب نزول تلقّي كرد كه آيات، پس از آن، بيدرنگ يا با كمي فاصله نازل شود.3 بنابراين، وقوع حادثهاي پس از نزول آيه يا در پي تحقّق فرمان آيه، سبب نزول تلقّي نميشود.
اما سؤالي كه در اين جا مطرح است، اين كه چگونه ميتوان به سبب نزول آيات، دسترسي يافت؟ از نظر عموم محققان علوم اسلامي، تنها راه آگاهي و دستيابي به آن از طريق روايت است.4
تأملي در سخنان اين بزرگان نشان ميدهد كه از نظر جملگي ايشان، تنها راه شناخت اسباب نزول، مراجعه به روايت است، اما در اين ميان، احاديثي كه به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم منتهي شود و حضرت صلياللهعليهوآلهوسلم خود به بيان سبب نزول پرداخته باشند، بسيار انگشتشمار است.5 بنابراين، بيشتر اين روايات به صحابي و تابعي منتهي ميشود؛ لذا محققان به بحث از حجيّت روايات اين دو گروه پرداختهاند.
از نظر عموم اهل سنت، روايت صحابيان در اين باره، در حكم حديث مرفوع ميباشد،6 امّا حديث تابعي در اين موضوع، در حكم مرفوع مرسل است.7 بايد توجه داشت كه مبناي اين داوري درباره سخنان صحابه و تابعين، اين پيشفرض است كه در تشخيص اسباب النزول، اجتهاد بيننده جايي ندارد و صحابه و تابعان، صرفا گزارشگر محض واقع بودهاند.8 البته در ميان عالمان متأخر اهل سنت، برخي نظري ديگر دارند؛ ابوزيد، از جمله اين متأخران است كه معتقد به اجتهادي بودن شناخت اسباب نزول است. پس بايد با دقت و تأمل بيشتري به تعيين و تشخيص موارد آن پرداخت.9
بر خلاف اهل سنت، از نظر شيعه، سخني كه به صحابي يا تابعي منتهي شود، فاقد حجيّت شرعي است؛10 لذا بدان توجهي ندارند. عالمان شيعه در غير از مباحث احكام نيز اعتنايي به روايات غير معصوم نداشتهاند و سخن ايشان را به عنوان شاهدان زمان نزول قرآن و آگاهان به آن، قابل اعتماد ندانستهاند؛ از اين رو معمولاً در تفاسير روايي شيعه؛ مانند تفسير عياشي و البرهان، كمتر رواياتي را در اسباب نزول ميتوان ديد كه از غير معصوم نقل شده باشد. متفكران شيعي، به ندرت، بحثي مستقل را به حجيت روايات اسباب نزول و اعتبار گفتههاي صحابيان و تابعيان در اين باره اختصاص دادهاند11 البته ايشان در بررسي روايات معصوم عليهالسلام نيز بيشتر بر سند آن تكيه كردهاند.
نكته مهم، تشخيص روايات اسباب نزول از ميان روايات متعددي است كه آيات را با حوادث مختلف پيوند ميدهد؛ چرا كه بسياري از اين روايات، در واقع، نه بيانگر سبب نزول، بلكه بيانگر مصاديق ديگر براي آن آيات است؛ لذا محققان معيارهايي را براي تفكيك و تشخيص اين دسته از روايات از بين روايات ديگر، بيان كردهاند كه جملگي آنها ويژگيهاي ظاهري و تعابيري است كه در روايات براي حكايت از اسباب نزول به كار رفته است. ايشان اين تعابير را به لحاظ گويايي، به «صريح» و «غير صريح» تقسيم كردهاند كه هر مورد نيز تقسيمهاي فرعيتر دارد.
اگر راوي، چنين تعبيري به كار برد، بايد آن را نص در بيان سبب نزول تلقي كرد. البته روايات سبب نزول نشان ميدهد كه حتي يك نمونه براي آن يافت نميشود.12
چنانچه راوي، حادثهاي را نقل كند و پس از آن، حرف «فاء»13 را بر سر يكي از مشتقات ماده «نزل» به كار برد و مثلاً بگويد: «حدث كذا فنزل الآية...»، تعبير به كار رفته، در بيان سبب نزول، ظهور دارد.14 اين واژه، پركاربردترين واژه در روايات اسباب نزول است.15
از نظر برخي محققان، آنچه معناي اين تعبير را تعيين ميكند، كلمهاي است كه پس از «في» به كار ميرود. در صورتي كه پس از «نزلت في» از فرد يا قوم مشخص يا حادثهاي معين ياد شود، صريح در بيان سبب نزول است؛ همچنين اگر راوي بگويد «نزلت في فلان آية كذا»،16 اما اگر بعد از «نزلت في»، غير از دو مورد فوق ـ شخص يا حادثهاي معين ـ ذكر شود، مثل اين كه بگويد «إنّها نزلت في مال اليتيم إذا...» نميتوان آن را بيانگر اسباب نزول تلقي كرد، بلكه از آن، تفسير آيه يا بيان حكم آن اراده ميشود و يا اين كه براي بيان زمان نزول آيه به كار ميرود.17 در اين صورت، به كار رفتن تعبير فوق در روايت، محتمل معاني مختلف است.18
اگر راوي از تعبير فوق يا تعابير مشابه آن كه دربرگيرنده الفاظ شك و ترديد است، در روايت استفاده كند، روشن است كه نميتوان روايت را به تصريح خود راوي، صريح در بيان سبب نزول تلقّي كرد.19
با توجه به آنچه گذشت، عموم محققان علوم قرآني، از ديرباز براي تشخيص سبب نزول آيه، بيش از همه، نوع تعبير راوي را ملاك قرار دادهاند. محدود كردن ملاك تشخيص سبب نزول به تعبير راوي، در كنار پيشفرض اوليه ايشان مبني بر عدم اجتهاد راويان در بيان سبب نزول، مشكلي جدي را فراروي اين عالمان نهاده است كه وجود روايات متعدد با سبب نزولهاي مختلف و بعضا متناقض براي يك آيه است. وجود موارد بسيار از اين دست، محققان اسباب نزول را بر آن داشته است كه به بحث از چگونگي حل اين مشكل بپردازند.
اعتبار سند و صراحت تعبير به كار رفته براي بيان سبب نزول (صيغه)، دو ملاك مهم براي ترجيح و داوري درباره اين روايات است. با اين همه، باز هم مواردي باقي ميماند كه روايات متعدد، به لحاظ سند و صيغه، كاملاً يكسان هستند. در اين صورت، بايد با بررسي قراين و ملابسات، بدون اين كه قائل به تكرّر نزول شويم، راهي براي جمع بين دو روايت بيابيم، يا با توجه به قراين، يكي را بر ديگري ترجيح دهيم. در نهايت، انديشهوران اين حوزه، دو راه حلِّ كاملاً كارگشا بيان كردهاند: نخست آن كه قائل به تعدّد اسباب نزول شويم و در صورت عدم امكان اين فرض، مدّعيِ تكرّر نزول آيه شويم.20
اگرچه تعدد اسباب، مستندي نقلي، بجز وجود روايات معارض سبب نزول ندارد، اما امري است كه احتمال روي دادن آن كاملاً معقول مينمايد و به طور معمول نيز مشابه آن، در زندگي عادي روي ميدهد كه دو يا چند نفر از اعضاي يك جامعه، با مشكل يا حادثهاي مشابه مواجه ميشوند. اما تكرر نزول، علاوه بر اين كه مستندي نقلي ندارد، به لحاظ منطقي نيز قابل نقد است.21 چه لزومي دارد كه بپذيريم آيه يا سورهاي كه يك بار از سوي خداوند بر پيامبرش صلياللهعليهوآلهوسلم نازل شده و او آن را بر مردم خوانده، دگرباره نازل شود؟ برخي از ديرباز با مسأله تكرر نزول، مخالف بودهاند؛ چنان كه سيوطي اين قول را به صاحب كتاب الكفيل لمعاني التنزيل؛ يعني «عماد الكندي» (متوفي 741) نسبت ميدهد كه به نيكويي براي نظر خود دليل آورده است.22
برخي از فرضهاي ديگري هم كه در اين حوزه شكل گرفته است، وضعيتي چون فرض تكرر نزول دارد. اعتقاد به تأخّر حكم از آيه و تأخّر آيه از حكم، فرضي كاملاً غريب است كه نتيجه پذيرش صحت روايات سبب نزول، بدون نقّادي متن آن به لحاظ زمان نزول آن ميباشد.23 بنا بر اين فرض، برخي از آيات احكام، نازل شده، اما حكم آن تا مدتي بعد كه زمان عمل به آن فرارسيده، ابلاغ نشده است؛ همچنان كه برخي احكام، وضع شده، اما آيه مربوط به آن حكم، سالها بعد نازل شده است.24
چنين فرضيههايي كه بر پايه نامستحكم يك پيشفرض ـ عدم اجتهاد در بيان سبب نزول ـ بنا شده است، به تعارض عجيبي در تصوّر از وحي و تعامل آن با واقع ميانجامد؛ از يك سو، روايات اسباب نزول، حكايت از پيوند وثيق آيات با واقع زندگاني مردمان عصر نزول وحي دارد و از سوي ديگر، تكرّر نزول، تأخّر آيه از حكم و بالعكس، بر فقدان اين رابطه تأكيد ميكند؛ چرا كه در تكرّر نزول، آنچه يك بار نازل شده، از فراسوي غيب، وجودي لفظي يافته و به مردم ابلاغ شده، بار ديگر همين مراحل را تكرار ميكند. گويا وجود، امري اعتباري است و آنچه يك بار تحقّق يافت، گويا اصلاً نبوده، دوباره موجود ميشود؛ همچنان كه در قول به تأخّر حكم از آيه و بالعكس هم، چنين القا ميشود كه آيه، وقتي تقدير باشد، بدون ارتباط با شرايط و مقتضيات عمل به آن، نازل ميشود؛ حال ميخواهد زمان آن رسيده باشد، گذشته باشد يا هنوز باقي باشد!
در كنار ديدگاه غالب، محققان معاصر، بررسي متن را از ملاكهاي مهم سنجش روايات اسباب نزول معرفي كردهاند. «فضل عباس» بر لزوم هماهنگي اين دسته از روايات يا سياق آيات، تأكيد ميكند. او از نقّادي مضمون روايات نيز غافل نميماند و بخشي از داوري خود را بر پايه آن استوار ميكند.25 «ابوزيد» نيز توجه به نص قرآن و سياق آيات را از ملاكهاي مهم دستيابي به اسباب نزول آيات ميداند.26
انديشهوران اسلامي به تفصيل، از اهميت شناخت اسباب نزول سخن گفتهاند و براي آن، فوايدي ذكر كردهاند كه به قرار زير است:
1. شناخت حكمت تشريع؛
2. فهم معناي آيه؛
3. تخصيص حكم به سبب، از ديدگاه كساني كه ملاك را خصوص سبب ميدانند، نه عموم لفظ؛
4. دفع توهّم حصر در مواردي كه ظاهرا چنين مينمايد؛
5 . برطرف كردن اشكالي كه ممكن است از ظاهر نص آيه به ذهن برسد؛
6 . عدم خروج سبب نزول از حكم آيه، در صورتي كه حكم آيه، مشمول تخصيص باشد؛
7. شناخت فرد يا افرادي كه آيه درباره آنها نازل شده است؛27
8 . تبيين موقعيت مخاطب و جامعه در هنگام نزول قرآن و در نتيجه، درك بهتر بلاغت قرآن؛
9 . شناخت شيوه تربيتي قرآن.28
در ميان اين محققان و مفسّران، «ابن عاشور» بيش از آن كه در فوايد پرداختن به اسباب نزول سخن گويد، بر اهتمام زياد به آن خرده گرفته، پيامدهاي منفي آن را برشمرده است.29
در كنار فوايد بسياري كه عموم انديشهوران يادآور شدهاند، بايد به جايگاه ويژهاي هم كه بحث «اسباب نزول» در كلام جديد اسلامي يافته است، اشاره كرد. اين مبحث به عنوان دليلي روشن بر پيوند نص قرآني با واقع فرهنگي و اجتماعي و در نتيجه، تعامل دوجانبه تأثيرگذاري بر آن و تأثيرپذيري از آن، در مباحث مرتبط با هرمنوتيك قرآن، مورد توجه متأخّران قرار گرفته است؛ چنان كه «نصر حامد ابوزيد»، فصلي مستقل از كتاب مفهوم النص خود را به اين موضوع اختصاص ميدهد.30
ديدگاه علاّمه طباطبايي درباره روايات اسباب نزول كه علامه اين تعريف را استطرادا، در ضمن بحثي ديگر، به اشاره عنوان كرده و گذشتهاند، طبيعي است كه تمام دقايقي را كه قرآنپژوهان لحاظ كردهاند، در اين جا منعكس نشده باشد. ايشان در تعريف خود، از تعبير شأن نزول استفاده كردهاند؛ همچنان كه به مؤخّر بودن نزول آيه از حادثه اشاره كردهاند، ولي بر همزماني آن واقعه بر عصر نزول تأكيد نكردهاند، اما در جايي ديگر، آن را هم يادآور شدهاند. ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، چاپ دهم، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1379 ش، ص117.
از نظر عموم اهل سنت، روايات اسباب نزول، گزارش صرف راوياني است كه شاهد نزول بودهاند، اما علامه در اين باره ديدگاهي كاملاً متفاوت دارد. از نظر ايشان، روايات اسباب نزول، برداشت و استنباط راوي است كه با مطالعه حوادث و وقايع تاريخي، كوشيده تا آنها را با آياتي كه با آن پيشامدها همسوست، مرتبط سازد.
ايشان خود در اين باره توضيح ميدهند:
آنچه به عنوان اسباب نزول طرح شده، همه يا بيشتر آن (در واقع) استنباط (راوي) است. بدين معنا كه ايشان عموما حوادث تاريخي را گزارش ميكنند، سپس آن را با آياتي كه قابل انطباق با آن حادثه است، قرين ميسازند و اسباب نزول آيه محسوب ميدارند.31
همچنان كه در مقامي ديگر درباره اين دسته روايات مينويسند:
(از) سياق بسياري از آنها پيداست كه راوي ارتباط نزول آيه را در مورد حادثه و واقعه، به عنوان مشافهه و تحمل و حفظ به دست نياورده، بلكه قصه را حكايت ميكند، سپس آياتي را كه از جهت معني، مناسب قصه است، به قصه ارتباط و در نتيجه، سبب نزولي كه در حديث ذكر شده، سبب نزول نظري و اجتهادي است، نه سبب نزولي كه از راه مشاهده و ضبط به دست آمده باشد.
آنگاه تعارض روايات در ذيل يك آيه را شاهد صدق ادعاي خود ميآورند:
و گواه اين سخن اين كه در خلال اين روايات، تناقض بسيار به چشم ميخورد. به اين معنا كه در بسياري از آيات قرآني در ذيل هر آيه، چندين سبب نزول متناقض همديگر نقل شده كه هرگز با هم جمع نميشوند. حتي گاهي از يك شخص مانند «ابن عباس» يا غير او در يك آيه معين، چندين سبب نزول روايت شده.
ايشان سپس تنها دو راه براي توضيح اين ناهمگوني بيان ميكنند:
ورود اين اسباب نزول متناقض و متهافت، يكي از دو محمل بيشتر ندارد: يا بايد گفت: اين اسباب نزول، نظري هستند نه نقلي محض... و يا بايد گفت: همه روايات يا بعضي از آنها جعل يا دس شده است.32
تأمل در داوريهاي ايشان، چنان كه پس از اين هم خواهيم آورد، نشان ميدهد كه احتمال اول را شايعتر ميدانند؛ اگرچه از احتمال دوم نيز غافل نيستند. وي در موارد متعدد، همين نظر را يادآور ميشود؛ در مواردي، آن را «اجتهاد مفسران» ميخواند33 يا آن را «استنباط نظري» نام ميگذارد34 و يا «تطبيق و اجتهاد» ميخواند.35
البته علامه اشكالي در اين اجتهاد راويان و مفسران نميبيند36 جز اين كه نپذيرفتن اين مبنا موجب ميشود تا او به نتيجه آن هم ملتزم نباشد و در مقابل اين روايات تسليم نگردد و به رغم به كار رفتن تعابير خاصي كه محققان، آنها را بيانگر سبب نزول ميدانند، روايات را به عنوان سبب نزول نپذيرد؛ همچنان كه مانند جمله عالمان شيعي، حجيتي براي اجتهاد صحابي و تابعي هم قائل نميباشد. لذا رواياتي را هم كه حتي از صحابي و مفسّر بزرگي چون «ابن عباس»37 و يا از مفسر گرانقدر تابعي «سعيد بن جبير» باشد، به نقد ميكشد.38
علامه خود، اين دو طبقه را با هم ياد ميكند و درباره همه، يكسان به داوري مينشيند:
روايتي مشابه آن از ابن عباس و مجاهد و عطاء هم نقل شده است؛ اما همان گونه كه مطلعيد، آياتي كه با تعبير «يا بني آدم» آغاز ميشود، دربرگيرنده فرامين و احكام عامي است كه همه بنيآدم را شامل ميشود، بدون آن كه به امت معيني محدود باشد؛ بنابراين اين روايات آحاد، چيزي بيش از اجتهاد ايشان نيست و حجيتي ندارد.39
همچنان كه ايشان ذيل آيه 68 سوره فرقان، روايتي را از «ابن مسعود» در قالب تعبير صريح «حدث كذا فأنزل...» گزارش ميكند و درباره آن مينويسد: «چه بسا مراد او تطبيق باشد، نه (بيان) سبب نزول.»40
همچنين در جاي ديگر، حكم به «تطبيق» بودن آن ميدهد.41 ايشان درباره واقعهاي كه به عنوان سبب نزول آيه 21 سوره مجادله، در مجمع البيان با تعبير «حدث كذا فأنزل...» گزارش شده، مينويسد: «ظاهرا اين مورد نيز از جمله آن مواردي است كه آيه بر داستان تطبيق داده شده، و (البته) نظير چنين موردي بسيار است.»42
ايشان درباره روايت الدر المنثور، ذيل آيه 27 سوره شوري كه به لفظ «أنزلت في...» نقل شده، ميآورند: «اين روايت، بيشتر به تطبيق ميماند تا به سبب نزول.»43
از نظر ايشان، اين كه درباره آيه 24 سوره دهر44 گفته ميشود: «نزلت في أبيجهل»، باز هم بيشتر به تطبق ميماند، نه اسباب نزول.45 ايشان همين داوري را درباره سبب نزول آيه 8 سوره حج46 دارند كه «سيوطي» درباره آن گفته است: «نزلت في النضر بن الحارث» در هر دو مورد اخير، بنا بر نظر محققان اسباب نزول، به كار رفتن نام فرد معين در اين قالب، صراحت در بيان سبب نزول دارد، اما علامه، بيهيچ ترديد مينويسد: «با توجه به شيوه ايشان در عموم رواياتي كه به عنوان سبب نزول ذكر شده، اين مورد هم، ظاهرا از قبيل تطبيق است.»47
همان گونه كه از قول علامه، پيش از اين آورديم، وجود روايات متناقض اسباب نزول، در ذيل يك آيه و بعضا از قول يك فرد، تنها ميتواند به دو صورت توجيه شود: نخست اين كه اين موارد، تطبيق و اجتهاد راويان شمرده شود و دوم اين كه ساختگي باشد.48 بيشك، پي گرفتن هر يك از اين راه حلها، برخاسته از پيشفرضهاي محقق است. راه حل نخست، بر حسن ظن و راه حل دوم، بر بياعتمادي استوار است و هر يك پيامدهاي متعددي به دنبال دارد. علامه، چنان كه از داوريهاي عنوان شده او آشكار است، راه حل نخست را انتخاب ميكند و مكرر بر اجتهادي بودن اين روايات تأكيد ميكند. او در وقوع اين پيشامدها ترديد نميكند، همچنان كه اجتهاد راويان را هم با حسن ظن و در جهت مصداقيابي توضيح ميدهد و مينويسد:
تأمل در سياق آيات، ترديدي باقي نميگذارد كه اين روايات از جمله همان مواردي است كه بر آن نام تطبيق را نهاديم، بدين معني كه (راويان) مضمون بعضي از آيات را منطبق بر پارهاي از داستانهايي يافتند كه در زمان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم روي داده بود، لذا آن ماجرا را سبب نزول آيه خواندند؛ البته مرادشان اين نبود كه آيه يكباره صرفا به خاطر آن واقعه و برطرف كردن شبههاي كه به آن دامن زده، نازل شده است، بلكه منظورشان اين بود كه آيه ياد شده، شبهه برخاسته از اين واقعه و هر واقعه مشابه آن را نيز جواب ميگويد... . (بنابراين) با در نظر گرفتن اين امر، آنچه ايشان اسباب نزول ميناميدند، داستانها و حوادثي بود كه در زمان پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم روي داده بود و به نوعي با مضامين آيات كريمه هماهنگي داشت؛ بدون اين كه آيه ناظر به آن داستان خاص يا پيشامد ياد شده باشد.49 نقد روايات اسباب نزول
با توجه به آنچه آمد، روايات اسباب نزول با دو مشكل مواجه است: از يك سو اجتهاد راويان ميباشد و چهبسا ايشان در تطبيق خود به خطا رفته باشند؛ البته بايد توجه داشت كه خطا در اجتهاد، به معناي نادرستي و برساختگي اصل واقعه نيست؛ از سوي ديگر، همچون مجموع ميراث حديثي ما در كشاكش جدالهاي فردي و مذهبي، دستخوش جعل و تحريف شده است.
علامه طباطبايي در مواجهه با اين دو مشكل، به نقادي روايات ميپردازد و به تبع معيارهاي خود، در اين نقادي، دو كاركرد متفاوت دارد:
«انطباق بر آيه به لحاظ سياق، مضمون و لحن»، مهمترين ملاك براي تشخيص سبب نزول بودن روايت است كه به صواب بودن اجتهاد راويان را ميرساند و تنها در صورت تعارض با قرآن، سنت و عقل است كه بر نااستواري روايت هم دلالت ميكند.
«موافقت با زمان نزول آيه»، ملاك ديگري براي تشخيص سبب نزول بودن روايت است؛ جز اين كه عدم سازگاري با آن ميتواند معاني مختلفي داشته باشد: از يك سو ميتواند با تعدد نزول توجيه شود؛ همچنان كه ممكن است بر خطاي اجتهاد راوي دلالت كند و در برخي موارد هم بر نادرستي روايت دلالت ميكند.
در كنار اين دو معيار، تعارض با قرآن، سنت و عقل، سه معياري است كه جعلي بودن روايت را به تصوير ميكشد. البته بايد توجه داشت كه موافقت با زمان نزول، خود از زيرمجموعههاي عرضه روايت بر قرآن و قسيم معيار تعارض با قرآن است؛ همچنان كه عدم موافقت با زمان نزول آيه، در واقع نوعي از تعارض با تاريخ است.
محققان اسباب نزول، تنها امري را كه موجب تمايز روايات سبب نزول از روايات تفسيري ديگر ميدانند، نوع تعبير راوي است. نوع تعبير، به هنگام تعارض روايات در تعيين اسباب نزول هم، از مهمترين عوامل مرجّح است. اما علامه در تشخيص روايات سبب نزول يا ترجيح آنها به هنگام تعارض، اصلاً به نوع تعبير راوي توجه نميكند. از نظر ايشان، مهمترين ملاك براي پذيرش روايت يا روايات اسباب نزول، تدبّر در خود آيات قرآني است؛ لذا روايتي را ميتوان پذيرفت كه با مضمون آيه و لحن و سياق آن و تمام جزئيات و ظرايفي كه با دقت در آيه ميتوان دريافت، مطابقت كند.
علامه در بررسي روايات مختلفي كه درباره سبب نزول آيات 64 تا 74 سوره بقره رسيده است، به تحليل موشكافانه آيات ميپردازد و همه جزئياتي را كه ميتوان از آنها دريافت، عنوان كرده، با توجه به مطابقت با اين جزئيات، يك دسته از روايات عنوان شده را هماهنگ يافته، ميپذيرد و به روش معمول ديگران به صراحت خرده ميگيرد كه روايات را بر آيات تحميل ميكنند:
و اين اجمالي از مطالبي است كه ميتوان از رهگذر اين آيات، دريافت و اين مطالب از ميان اين روايات، تنها بر رواياتي تطبيق ميكند كه متضمن داستان عقبه است و هيچ دليلي براي استناد به روايات (ديگر) در تفسير اين آيات وجود ندارد، مگر مبناي رايج آن گروهي كه مضمون روايات را بر آيات حاكم ميگردانند؛ چه لفظ آيه هم با مضامين آن روايات همسو باشد يا نه.50
ايشان در بررسي روايات اسباب نزول، در برخي موارد به اجمال به منطبق نبودن روايت بر آيات استناد ميكند و آن را به عنوان سبب نزول نميپذيرد: «بنا بر آنچه به تفصيل بيان شد، اين آيه به طور كامل بر اين داستان منطبق نيست.»51 و حتي به رغم تعدد طرق نقل يك روايت، در صورت عدم مطابقت، باز هم آن را نميپذيرد.52 علامه در برخي موارد، با وضوح بيشتري از اين عدم مطابقت ياد كرده، آن را ناهماهنگ با ظاهر آيه معرفي ميكند.53
ايشان در برخي موارد ديگر، از اين عدم انطباق، به ناهماهنگي با «مضمون آيه»54 يا «سياق آيه يا آيات»55 ياد ميكند:
نهايت آن كه از نظر علامه، نص قرآن، تعابير و جزئيات ارائه شده در خود آيات و سياق آنها، از آنچنان اهميتي در تعيين اسباب نزول برخوردار است كه با تأمل در آنها به خوبي ميتوان اسباب نزولي «فرضي» را ترسيم كرد. ايشان در آغاز بحث تفسيري خود درباره آيات 85 تا 91 سوره نساء مينويسند:
با تأمل در اين آيات، روشن است كه درباره گروهي از مشركان نازل شده كه براي مؤمنان اظهار ايمان كردند، سپس به منزلگاه خويش بازگشتند و با مشركان در شركشان دمساز شدند، لذا در جنگ با ايشان ترديد شد و مسلمانان درباره ايشان اختلاف كردند و برخي بر جنگ با ايشان نظر دادند و ديگران با اين كار مخالفت كردند و به خاطر تظاهر آنها به ايمان، جانبشان را گرفتند، اما خداوند، ايشان را به مهاجرت يا جنگ فرمان داد و مؤمنان را از ميانجيگري در حقشان بازداشت.56
در بحث روايي، سبب نزولي با اين ويژگي نيامده، لذا روشن است كه علامه صرفا با تأمل در آيات، چنين سبب نزول فرضياي را ترسيم كردهاند. ايشان در بحث تفسيري از آيه 83 سوره نساء هم، موضوع آن را منطبق بر واقعه «بدر صغري» ميدانند و توضيح ميدهند:
پيش از اين، عنوان شد كه بهتر است اين آيات را ناظر به داستان بدر صغري بدانيم كه طي آن، «ابوسفيان»، «نعيم بن مسعود اشجعي» را براي ايجاد ترس و وحشت بين مردم، به مدينه فرستاد تا آنها را از رفتن به بدر بازدارد.57
جالب اين است كه ايشان در بحث روايي، سخني از اين داستان به ميان نياوردهاند؛ همچنان كه «سيوطي» و «واحدي» هم در كتابهاي اسباب النزول خود، اشارهاي به اين داستان، ذيل آيه مذكور يا آيات قبل و بعد آن نكردهاند.58 در نتيجه، به خوبي آشكار است كه نهتنها علامه روايات اسباب نزول را داوري و اجتهاد پيشينيان ميداند، بلكه خود نيز چنين كاري را روا دانسته، بدان مبادرت ورزيده است.
علامه با همين نگرش به آيات و اسباب نزول، رواياتي را كه ذيل آيه 28 سوره آل عمران به عنوان سبب نزول طرح شده، به دليل ناهمخواني با ظاهر آيه، نميپذيرد، اما جاي مناسب آنها را هم عنوان ميكند و مينويسد:
مناسبتر است كه اين داستان، سبب نزول آياتي عنوان شود كه از دوست گرفتن يهود و نصاري نهي كرده است، نه اين آيات.59
بنابراين، ايشان اجتهاد در تعيين سبب نزول را روا ميداند و اين مجال را فراروي مفسّران همه دورهها، فراخ ميبيند. اما يكي از مهمترين پيامهاي اين رويكرد به مسأله اسباب نزول، فراهم آمدن بستري مناسب براي بروز داستانهايي غير واقعي و فرضي، برگرفته از ظاهر آيات است؛ يعني در واقع، تأييد همان فرضيه جنجالي مستشرقان است كه روايت سيره و تاريخ (و نيز فقه و...) را ساخته قرون متأخر (قرن سوم به بعد) ميدانند. از جمله اين داستانها كه صحت آن در خور نقد است، سبب نزولي است كه علامه در بحث تفسيري از آيات 114 تا 121 سوره انعام تصوير ميكنند و بر مبناي آن، چنين قضاوت ميكنند:
و همه اينها مؤيد سخني است كه از ابن عباس گزارش شده، مبني بر اين كه مشركان با پيامبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و مؤمنان درباره گوشت مردار جدل ميكردند، ولي گفتند: آيا شما از آنچه خود كشتهايد، ميخوريد و از آنچه خدا كشته، نميخوريد، پس آنگاه اين آيه نازل شد و لذا هدف اين آيات، بيان تفاوت اين دو مورد و تثبيت اين حكم است.60
علامه در بخش روايي، چنين روايتي را از «ابن عباس» يا غير او گزارش نكردهاند، اما «سيوطي» آن را آورده است.61 اشكال در اين است كه سوره انعام، يكجا نازل شده و تكتك آيات آن نميتواند سبب نزولي داشته باشد؛ چنان كه علامه هم خود به همين نكته، در مواردي چند، در نقد روايات سبب نزول، تمسّك جستهاند.62 در اين صورت، بر مبناي نگرش علامه، آيه، سبب نزول خاصي دارد كه قطعا خلاف واقع است. بنابراين، بايد در مباني اين ديدگاه و پيامدهاي آن، نيك تأمل شود.
زمان نزول آيه، معيار مهم ديگري است كه علامه در نقد روايات سبب نزول، از آن بهره ميگيرد. اين ملاك، در واقع، فرعي از ملاك استناد به تاريخ است، اما براي رساتر بودن مراد از آن، عنوان حاضر را برگزيديم. تعارض روايت با زمان نزول به تنهايي محتمل سه امر است: خطاي راوي در تعيين اين روايت به عنوان سبب نزول، ساختگي بودن روايت، توجيه آن بر مبناي تكرّر نزول.
علامه در بررسي دو داستاني كه در سبب نزول آيه 2 سوره مائده در تفاسير مجمع البيان، الدر المنثور و طبري نقل شده، به همين مبنا تمسّك ميجويد و مينويسد: «و اين هر دو قصه، با آنچه مفسران و اهل نقل، مسلم دانستهاند، موافقت ندارد و آن اين است كه سوره مائده در حجةالوداع نازل شده است.»63
همچنين رواياتي را كه «سيوطي» از امام علي عليهالسلام در سبب نزول آيه 43 سوره اعراف نقل ميكند و حضرت عليهالسلام ميفرمايند: «قسم به خدا كه اين آيه در حق ما اهل بدر نازل شده است»، از همين منظر نقد ميكنند: «قرار داشتن اين جمله در سياق اين آيات كه مكّي است، با نزول آن در روز بدر يا در حق اهل بدر، نميخواند.»64
«يدعون ربّهم بالغداة و العشيّ يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شيء و ما من حسابك عليهم من شيء فتطردهم فتكون من الظالمين».
بنابراين، از نظر علامه، يكي از مهمترين ملاكهايي كه ميتواند مشخصا در بررسي روايات اسباب نزول، مورد استناد قرار گيرد، زمان نزول سوره است. چنان كه روشن است، علامه با توجه به اتحاد سياق آيات و شهرت قول به نزول يكجاي سوره يا زمان نزول آن، به نقادي روايات اسباب نزول ميپردازد و به صرف روايات اسباب نزول، از اين قول مشهور برنميگردد و به استناد آن به نزول جداگانه اين آيات در زماني ديگر، روي نميآورد. با اين همه، او نيز مانند عموم محققان، به تكرّر نزول اعتقاد دارد و در اين باره مينويسند:
برخي از سورهها مكررا نازل شده، چنان كه گفته ميشود سوره حمد دو مرتبه نازل شده: يك مرتبه در مكّه و يك مرتبه در مدينه و همچنين برخي از آيات، مكررا نازل شده؛ چنان كه آيه «فبأيّ آلاء ربّكما تكذّبان» در سوره «الرحمن» سي مرتبه تكرار شده و دو آيه «إنّ في ذلك لآية و ما كان أكثرهم مؤمنين» و «إنّ ربّك لهو العزيز الرحيم» در سوره شعراء هشت فقره تكرار يافته و گاهي يك آيه در بيشتر از يك سوره آمده؛ چنان كه آيه «و يقولون متي هذا الوعد إن كنتم صادقين» در شش سوره مختلف واقع شده.65
گونهگوني نقل؛ تعدد اسباب يا...
گونهگوني نقل، يكي از ويژگيهاي روايات سبب نزول است. در روايات، معمولاً سبب نزولهاي مختلف و متعددي براي آيات عنوان شده است. از نظر متخصّصان اين حوزه با توجه به تعابير به كار رفته در روايات به لحاظ صراحت و روشني دلالت، ميتوان روايت سبب نزول را از روايت تفسيري تشخيص داد. اما در صورت تساوي تعابير و عدم وجود قرينه بايد به تعدد اسباب معتقد شد. اما از آن جا كه علامه توجهي به تعابير به كار رفته در روايات ندارند، از آن براي انتخاب روايت سبب نزول بهره نميگيرند. راه حل علامه در اين گونه موارد، دو امر است: اين تعدد، در نتيجه اجتهاد و تطبيق دادن راويان به وجود آمده يا آيه داراي تعدد اسباب است.
در ذيل آيه 221 سوره بقره، الدر المنثور و مجمع البيان وقايع مختلفي را به عنوان سبب نزول طرح كردهاند. علامه تعدد سبب نزول را در مورد آنها ميپذيرد و تعارضي در اين گونهگوني نميبيند:
بين اين رواياتي كه درباره سبب نزول است، تعارضي وجود ندارد؛ چرا كه اين امكان وجود دارد كه آيه پس از وقوع چندين حادثه نازل شده باشد و حكم همه آنها را عنوان كند.66
با وجود آن كه قول به تعدد اسباب يا اجتهاد راويان، مهمترين تحليل علامه از روايات متعدد درباره يك آيه است، اما به تناسب مورد، از شيوههاي ديگري هم براي جمع بين روايات استفاده ميكنند. در برخي موارد، گونهگوني روايات به لحاظ اجمال و تفصيل است؛ چنان كه در روايتي به اجمال از سه نفر سخن گفته شده و در روايت ديگر، اسم همه آنها يا برخي از آنها طرح شده است. در ذيل آيات 11 تا 18 سوره حجرات دو روايت وارد شده كه شخصيتهاي اصلي آن، سه نفر همسفر بودهاند كه يكي از آنها دو ديگر را خدمت ميكرد و در يك روايت، نام خادم، «سلمان» آمده و در روايت ديگر، با تفاوت در تعبير و اتحاد مضمون، نام دو همسفر ديگر آمده كه «ابوبكر» و «عمر» ميباشد. علامه، دو روايت را گزارش يك واقعه ميداند و روايت سومي را كه نام هر سه تن در آن آمده و البته اندكي هم در تعبير، متفاوت است، مؤيد برداشت خود قرار ميدهد.67
آيات 172 تا 175 سوره آل عمران، ناظر به پيشامدهاي جنگ احد است. روايات درباره تعداد افرادي كه در حمله دشمن فرار نكردند و در دفاع از پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم باقي ماندند (11، 18 و 30 نفر) اختلاف دارند. علامه در جمع بين اين روايات، شيوهاي متفاوت را پيش ميگيرد و چنين اظهار ميكند:
و چه بسا اين اختلاف به دليل اختلاف اطلاعات راويان يا غير آن باشد، و اما رواياتي كه از دفاع نسيبه مازنيه از آن حضرت صلياللهعليهوآلهوسلم حكايت ميكند، بر اين دلالت دارد كه در آن هنگام، هيچ كس نزد حضرتش صلياللهعليهوآلهوسلم نبود و البته استوارگاماني بودهاند كه فرار نكرده، به جنگ مشغول بودند و سخن راويان درباره اين عده، مختلف است، مگر در يك نفر كه آن هم حضرت علي عليهالسلام است و چه بسا در فرد ديگري متفق باشند كه او، ابادجانه انصاري است.68
كه البته اين شيوه جمع، بويژه در جايي كه تعداد مطرح است، راه حل قابل تأملي است و نشان ميدهد كه در بررسي روايات اسباب نزول، بايد تأمل بيشتري كرد.
راه يافتن روايات ساختگي به مجموعه روايات سبب نزول، در كنار درافتادن آن به ورطه پرتلاطم نقل به معني و غلتيدن به مجال كشاكشهاي كلامي و سياسي، موجب شده است تا روايات سبب نزول، افزون بر آن كه استنباط فردي راوي باشد، نه گزارش يك شاهد بيطرف عيني، به دروغ و تحريف نيز مبتلا شود؛ كاستي و خللي كه تنها چاره آن، هوشمندي محققان در ارزيابي همهجانبه اين روايات و بررسي سند و متن آنهاست.
سند، بخشي از روايت است كه نقادي آن، اگرچه نميتواند به تنهايي مبناي داوري نهايي درباره روايت باشد، اما قوّت يا ضعف آن ميتواند قرينهاي در تأييد دلايل ديگر براي قضاوت تلقي شود. علامه طباطبايي در بحث از روايات اسباب نزول به ضعف، قطع يا ارسال سند توجه دارد و آنها را يادآور ميشود. اما همو به محدوديت اين نقادي توجه داشته، تقريبا هيچ گاه بر صرف ضعف سند، روايتي را بياعتبار نميخواند، بلكه همراه با قرينه سند، نااستواري متن آن را نيز گوشزد ميكند و تنها در اين صورت است كه روايتي را كنار مينهد.
او روايتي را كه ذيل آيه 215 سوره بقره وارد شده، به لحاظ سند، ضعيف ميخواند، همچنان كه متن آن را نيز به دليل عدم انطباق بر آيه، نااستوار مييابد.69 همچنين روايتي را كه در سبب نزول آيه 40 سوره انعام عنوان شده، نهتنها به لحاظ سند ضعيف مييابد، بلكه آن را در تعارض با روايات بسياري ميداند كه بر يكباره نازل شدن سوره انعام در مكه دلالت دارد؛ همچنان كه متن آن به لحاظ مضمون نيز منطبق با آيه ياد شده نميباشد.70 پارهاي از روايات هم كه درباره سبب نزول آيه 67 سوره مائده نقل شده است، علاوه بر قطع و ارسال سند، بر آيه منطبق نميباشد.71
علامه در قضاوت درباره سند حديث، به داوري خود «سيوطي» و صاحبان مجامع حديثي؛ مانند «ترمذي» يا «حاكم» كه او حديث و سخنشان را گزارش ميكند، توجه دارد و آن را منعكس ميكند؛ مانند آن كه تضعيف «سيوطي» را درباره روايت ذيل آيهاي از سوره عنكبوت يادآور ميشود و در عين حال، به ناسازگاري آن با سياق آيه هم توجه ميدهد.72
از نظر علامه، مهمترين ملاك در نقد استواري روايات، نقد متن آنهاست. ايشان خود
روايات اسباب نزول را به دليل تعارض با قرآن، سنت، عقل و تاريخ، رد ميكند. البته معيار تاريخ كه در اين موارد كاربرد دارد، همان «زمان نزول» آيه است. ايشان در مباحث ديگر، علم و واقعيت را نيز مبناي داوري خود قرار ميدهد، اما در اين بحث، به نمونهاي براي اين موارد دست نيافتيم.
1. مخالفت با قرآن: علامه روايات متعددي را در حوزههاي مختلف، به قرآن عرضه كرده و بياعتباري آنها را برملا كرده است. در بحث اسباب نزول نيز اين معيار، ملاك مهمي براي سنجش روايات است. منابع حديثي فريقين، گزارش كردهاند كه به هنگام مرگ «عبداللّه بن ابي»، رئيس منافقان، پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم بر او نماز خواندند و پيراهن خود را هم به او دادند تا در آن كفن شود؛ اين عمل حضرت صلياللهعليهوآلهوسلم با مخالفت «عمر» مواجه شد. او براي تعليل مخالفت خود، به آيه 80 سوره توبه استناد كرد73 كه حضرت با توجيه آيه، به او پاسخ دادند. آنگاه آيه 84 سوره توبه74 نازل شد و به روشني، حضرت را از انجام چنين اعمالي نهي كرد و حضرتش نيز ديگر هيچ گاه چنين عملي را در حق هيچ يك از منافقان تكرار نفرمود.75
اين روايات، افزون بر تناقض با يكديگر و اين كه برخي، برخي ديگر را دفع ميكند، آنچه آنها را يكسره تباه كرده و ترديدي در نااستواري آنها باقي نميگذارد، تعارضي است كه با آيات قرآن كريم دارد.
سپس به موارد نقص و آيات متعددي كه از استغفار و نماز خواندن بر مشركان نهي ميكند، اشاره ميكند:
افزون بر اين، تمام آياتي كه استغفار بر منافقان و نماز بر آنها را عنوان كرده... نهي از استغفار را به كفر و جاودانگي آنان در آتش تحليل كرده است؛ در اين صورت، چگونه كفر و خلود با جواز استغفار و نماز بر آنها جمع ميشود؟76
و سرانجام، بعد از ذكر موارد نقص ديگر، نتيجه ميگيرد كه «سخن استوار اين كه اين روايات به لحاظ مخالفت با قرآن، برساختهاند و بايد از آنها روي برتافت.»77
از نظر ايشان، رواياتي هم كه جريان نزول اولين وحي را بازميگويد و از جمله، از ترديد پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و مراجعه ايشان به «ورقة بن نوفل» مسيحي سخن ميگويد،78 قابل اعتماد نيست؛ چرا كه با گزارش قرآن از اين واقعه نميخواند.79
علامه در عرضه روايات بر قرآن، تنها به مضمون و مفاد آيات توجه نميكند، بلكه فراتر از آن، سياق آيات را نيز در نظر ميگيرد. بدينسان، روايتي را كه از «سعد بن ابيوقاص» نقل شده و در آن، نزول 4 آيه را ناظر به وضع خودش دانسته، نقد ميكند. آيه نخست، آيه 15 سوره لقمان است: «و إن جاهداك علي أن تشرك بي ما ليس لك به علم فلاتطعهما و صاحبهما في الدنيا معروفا»
روايت از ضعف، پيراسته نيست؛ چرا كه اولاً كلام خداوند: «و إن جاهداك علي أن تشرك» ذيل آيه «و وصّينا الإنسان بوالديه» (لقمان/ 14) است. سياق آيه، اين را كه اين آيه در حادثه ويژهاي نازل شده باشد، نميپذيرد. افزون بر اين، در ذيل آيه «قل تعالوا أتل ما حرّم ربّكم عليكم» (انعام/ 151) آورديم كه احسان به والدين، عام است و ويژه شريعت خاصي نيست.80
ذيل آيه 48 سوره نساء81 روايتي عنوان شده است كه در آن، كوشش شده تا با استناد به آيات مختلف، معذور و آمرزيده بودن «وحشي» (قاتل حمزه سيدالشهدا) را اثبات كند. علامه با استناد به سياق آياتي كه در اين روايت مورد استشهاد قرار گرفته است، تقطيع بخشي از آنها را جايز نشمرده، حكم به ساختگي بودن روايت ميدهد:
براي كسي كه در اين آياتي كه در ضمن روايت آمده تأمل كند، ترديدي باقي نخواهد ماند كه روايت، ساختگي است و سازنده آن در صدد نشان دادن اين است كه «وحشي» و همراهان او آمرزيدهاند؛ گرچه گناهان بزرگ و كوچك بسياري مرتكب شده باشند. پردازنده اين روايت، بخشهايي از آيات متعدد را كه هر كدام از آن موضعي است و با قرائني ويژه همراه است و در سياق خاصي قرار گرفته، گرد آورده، در حالي كه «مستثني» از موردي است و «مستثني منه» از موردي ديگر و اين آيات در جايگاه خود با پس و پيش خود داراي پيوندي است كه نميتوان آنها را از هم گسست و به آن گونه كه اين راوي آورده، سامان داد تا مناسب اين مواجهه شگفت بين پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و «وحشي» باشد.82
تعارض با عصمت و شخصيت نبي صلياللهعليهوآلهوسلم : برخي از محقّقان، تعارض با عصمت يا شخصيت نبي صلياللهعليهوآلهوسلم را به عنوان ملاكي مستقل طرح كردهاند. اما از آن جا كه به دست آوردن تصوير پيامبران عليهمالسلام تنها از طريق قرآن ميسّر است، پياده كردن اين مبنا عملاً به عرضه روايات به قرآن ميانجامد؛ همچنان كه خود اين مبناي كلامي هم از نظر شيعه از آموزههاي قرآن ميباشد؛ لذا به نظر ميرسد قرار دادن آن در ذيل عرضه بر قرآن، مناسبتر باشد؛ اگرچه اهميت و گستردگي آن، طرح مستقل آن را توجيه كند.
در نقاديهاي علامه، بويژه در بررسي اشكال مختلف داستانها، اين مبنا كاربردي گسترده دارد. البته پيامبران علاوه بر آن كه از مقام عصمت برخوردارند، برترين الگوي كرامت و انسانيت ميباشند. تصويري كه علامه از شخصيت پيامبران ترسيم ميكند، بيش از هر چيز، بر پايه تصويري است كه خود قرآن با تعبيرات و وصفهايش از ايشان ارائه ميدهد.
علامه در تعدادي از رواياتي كه ذيل آيه 84 سوره توبه آمده، شخصيت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم را بركنار از مفاد روايات ميداند:
پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم برتر از آن است كه اين دلالت را در آيه نيابد و از آن تخيير بفهمد و آنگاه بگويد «استغفار را بر هفتاد افزون ميكنم» آنگاه ديگري او را به معناي آيه تنبه دهد، اما او بر فهم نادرستش پاي فشارد تا بدان جا كه خداوند او را از نماز گزاردن نهي كند يا آيهاي ديگر فروفرستد.83
همچنان كه در سطور بعدي، از جهتي باز هم روايت را به دليل تعارض با شخصيت حضرتش زير سؤال ميبرد:
برخي از روايات، مشتمل است بر نماز گزاردن و استغفار كردن، و كساني كه اين ديدگاه را پذيرفتهاند، اين عمل را به نوعي جلب و جذب دلهاي رجال خزرج از منافقان به سوي اسلام، تلقي كردهاند. شگفتا! چگونه اين سخن راست ميآيد؟! چگونه ميشود پذيرفت كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم با صريح آيه مخالفت كرده است... در حالي كه خداوند با رساترين سخن، او را از اين همراهي و جذبآفريني در مثل آيه: «إذا لأذقناك ضعف الحياة و ضعف المماة» (اسراء/ 15) تهديد كرده است! استوارتر آن كه بگوييم اين روايت به لحاظ مخالفت با كتاب الهي، جعل و تباه است.84
از نظر علامه، رواياتي كه مخاطب آيات عتابآميز آغازين سوره عبس را پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ميداند، به هيچ رو با شخصيتي كه خود قرآن از آن حضرت صلياللهعليهوآلهوسلم ارائه ميدهد، هماهنگ نيست:
ليكن آيات سوره مورد بحث، دلالت روشني ندارد بر اين كه مراد از شخص مورد عتاب، رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم باشد، بلكه صرفا خبري ميدهد و كسي را كه خبر از او داده شده، با صراحت ذكر نميكند. از اين بالاتر اين كه در اين آيات، شواهدي هست كه دلالت ميكند منظور، غير رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم است؛ چون همه ميدانيم كه صفت «عبوس» از صفات رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم نبوده و آن جناب حتي با مخالفان، رو ترش نميكرده، تا چه رسد به مؤمنان رشديافته! بعلاوه، اشكال «سيد مرتضي» رحمهالله بر اين روايت وارد است كه ميگويد: اصولاً از اخلاق رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم نبوده، و در طول حيات شريفش سابقه نداشته كه دل اغنيا را به دست آورد و از فقرا روي برگرداند. خود خداي تعالي نيز خلق آن جناب صلياللهعليهوآلهوسلم را عظيم شمرده و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره نون كه به اتفاق روايات وارد شده در ترتيب نزول سورههاي قرآن، بعد از سوره «اقرء با سم ربّك» نازل شده، فرموده است: «إنّك لعلي خلق عظيم». چگونه معقول است كه خداوند در اول بعثت، خلقش را عظيم شمارد و به اين صفت، او را بطور مطلق بستايد، اما پس از چندي، برگردد و به خاطر پارهاي اعمال اخلاقي، او را مذمت كند و چنين خُلق نكوهيدهاي را به او نسبت دهد كه به اغنيا متمايل است؛ هرچند كافر باشند، و براي به دست آوردن دل آنان، از فقرا روي ميگرداند؛ هرچند مؤمن و رشديافته باشند؟!85
سپس تأكيد ميكند:
و بعلاوه، نكوهيدگي ترجيح دارايي غني كه ملاكي براي فضل به حساب نميآيد، بر كمال و صلاح فقير به وسيله رو ترش كردن و روي گردانيدن از فقير و روي آوردن به غني به علت دارايياش، قبحي عقلي است كه با اخلاق بزرگوارانه انساني ناسازگار است و لزوم دوري گزيدن از آن، نيازي به نهي لفظي ندارد.86
در بيان سبب نزول آيه 22 سوره فاطر آمده است كه اين آيه در پي سخن گفتن پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم با كشتگان بدر نازل شده است. علامه در اين باره مينويسد:
در اين روايت نشانههايي از جعل وجود دارد كه پوشيده نيست؛ زيرا ساحت رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم اجلّ از آن است كه قبل از آن كه پروردگارش او را آگاه سازد و دستوري دهد، از پيش خود چيزي بگويد، آنگاه خداي سبحان آيهاي نازل كند و در آن آيه، او را در آنچه ادعا كرده و خبر داده، تكذيب كند.
از نظر علامه، اين كه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم پس از نزول آيه «إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم»87 تاب و قرار نداشتند تا آيه آغازين سوره فتح نازل شد، سخني نيست كه بتوان پذيرفت:
«ولي حديث خالي از شبهه نيست، چون از آن برميآيد كه كلمه «ذنب» در آيه به معناي نافرماني خدا، و منافي با عصمت است، در حالي كه گفتيم معنايش اين نيست.»
نگرش علامه به شخصيت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم اين را هم برنميتابد كه از دو رازي كه در واقعه سوره تحريم آمده، مسأله خانوادگي ناظر به «ماريه» را افشا كند و مسأله اجتماعي درباره حكومت «ابوبكر» را مخفي دارد:
و اين روايات با وجود تعدد، ابهامي را كه در جمله «عرّف بعضه و أعرض عن بعض» هست، برطرف نكرده و روشن نكرده كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم براي چه كسي بعضي از داستان را تعريف كرده و از بعضي ديگرش صرفنظر نموده... و نيز در روايتي... آمده كه آن قسمتي را كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم شناسانيد، مسأله «ماريه» بود و آنچه را كه از پيگيري آن صرفنظر نمود، اين گفتهاش بود كه: «پدر تو و پدر او، پس از من بر مردم حكم خواهند راند؛ چون ميترسيد اين سخن اشاعه پيدا كند. اشكال وارده به اين دو روايت، اين است كه كجاي اين كار، كرامت و بزرگواري است؟ آيا افشا كردن ماجراي تحريم «ماريه» (كه مسألهاي خانوادگي است) بزرگواري است و يا پنهان كردن زمامداري آن دو نفر؟ يا اين كه اگر كرامتي باشد، در عكس اين قضيه است؟88
2. تعارض با سنت: پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم و ائمه اطهار عليهمالسلام در كنار قرآن، سنت را به عنوان يكي از مهمترين معيارهاي ارزيابي روايت معرفي كردهاند. علامه نيز در بررسي روايات، بسيار به آن استناد ميكند. اما نكته مهم در اِعمال اين ملاك، اين است كه در مقام تعارض چند روايت، كدام را بايد روايت معيار تلقي كرد و كدام را بايد كنار گذاشت؟ بررسي نمونههاي كاربرد اين مبنا در تفسير الميزان نشان ميدهد كه روايت معيار، همواره داراي مرجّح است: يا از تعدد نقل برخوردار است يا دليلي از خارج، آن را تأييد ميكند و يا هر دو ويژگي را داراست. در بررسي نمونههاي روايات سبب نزول، روايت معيار، عموما از حالت سوم برخوردار بوده، در عين تعدد نقل، با دليلي هم از خارج تأييد ميشده است.
بدينسان، روايتي كه سوره مدثر را اولين سوره نازل شده معرفي ميكند، علاوه بر تعدد روايات مخالف، با سياق سوره علق هم تعارض دارد؛ همچنان كه در خود روايت هم اشعاري به نزول متقدم وحي وجود دارد:
اين حديث با احاديث ديگري كه دلالت دارند كه سوره اقرأ در نزول، اولين سوره قرآن است، ناسازگار ميباشد؛ به خصوص كه سياق سوره اقرأ نيز اين را تأييد ميكند؛ بعلاوه، اين گفته ايشان كه «پس وقتي كه ملكي كه در حرا، به سراغم آمد» اشعار دارد كه وحي در گذشته بر او نازل شده است.89 از نظر علامه، روايتي هم كه ذيل داستان تحريم (تحريم/ 1ـ 9) درباره دو راز عنوان شده در اين داستان آمده، به هيچ وجه قابل قبول نيست؛ چه اين كه به طرق متعدد از «عمر بن خطاب» سبب نزول آن روايت شده كه مضمون فوق را تأييد نميكند؛ علاوه بر اين كه اين روايت، با كرامت نفساني پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم نيز سازگار نيست.90
در سبب نزول آيه نخست سوره ممتحنه آمده است كه يكي از اهل بدر، خيانتي مرتكب شد و «عمر» خواست او را گردن زند، اما پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به استناد بدري بودن و با استناد به آيهاي در حق ايشان، عمر را از انجام چنين عملي بازداشت. علامه در نقد اين قول، به روايت ديگري استناد ميكند كه بر حد زدن يكي از اهل بدر در ماجراي «افك» خبر ميدهد، در حالي كه طرق نقل آن، متعدد است:
... در حالي كه با روايات وارده در داستان افك معارض است؛ چون در آن روايات آمده است: بعد از آن كه آيه شريفه در برائت عايشه نازل شد، رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم يكي از تهمتزنندگان به عايشه؛ يعني «مسطح بن اثاثه» را حد زد و كيفر كرد؛ با اين كه اين مرد، از سابقين اولين و از مهاجرين و از شركتكنندگان در جنگ بدر بود، و اين روايات در صحيح بخاري و صحيح مسلم در روايات بيشماري كه در تفسير آيات افك رسيده، آمده است.91
با اين همه، ايشان تنها به اين اشكال بسنده نميكند و تعارض اين برداشت را از آيه عنوان شده، با آيات ديگر و اهداف ديني، دليلي ديگر بر نااستواري آن ميشمارد.92
در نهايت بايد توجه داشت كه علامه در صورت تعارض روايات با يكديگر، برتري سند يك روايت را ـ چه به لحاظ وثاقت يا مذهب ـ مبناي ترجيح آن روايت قرار نميدهد، بلكه همان گونه كه عنوان شد، تعدد نقل يا مرجّحي از خارج، مبناي داوري ايشان است.
3. تعارض با عقل: علامه در بررسيهاي خود از روايات، جايگاه ويژهاي براي عقل قائل است. البته كاركرد عقل در حوزههاي مختلف روايات، تفاوت ميكند. در حوزه اسباب نزول، كاربرد آن غالبا به صورت استدلالهاي منطقي و عقلاني تجلي ميكند.
برخي روايات، سبب نزول آيه 64 سوره آل عمران را: «قل يا أهل الكتاب تعالوا إلي كلمة سواء بيننا و بينكم ألاّ نعبد إلاّ اللّه» كه از دعوت غير مسلمانان به دين اسلام حكايت ميكند، ناظر به دعوت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم از سلطان روم ميدانند و تاريخ آن را سال ششم بعد از هجرت معين ميكنند، در حالي كه در روايات تاريخي، دعوت مسيحيان نجران به اسلام در سال 9 و 10 بعد از هجرت عنوان شده است. علامه در سالشمار اين وقايع، با ديده شك مينگرند و مينويسند:
آيه شريفه، قبل از سال نهم نازل شده و جريان آمدن نصاراي نجران به مدينه در سال ششم هجرت و يا قبل از آن اتفاق افتاده و بعيد است كه رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم به حكمرانان روم و قبط و فارس، با فاصله دوري كه از مدينه داشتند، نامه نوشته باشد و به نصاراي نجران، با اين كه نزديك مدينه بودند، مكاتبه نكرده باشد.93
در روايت آمده است كه بعد از نزول آيهاي كه جزاي قتل عمد مؤمن را جهنم ميداند، مسلمانان، جهنمي بودن اين عده از مسلمانان را باور داشتند تا اين كه آيه 48 سوره نساء نازل شد كه ميفرمايد: «إنّ اللّه لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء و من يشرك باللّه فقد افتري إثما عظيما». علامه با نگاهي منطقي، به تحليل مضمون اين روايت ميپردازد و مينويسد:
اين روايات، خالي از اشكال نيست؛ زيرا گمان نميكنيم كه عموم اصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلم از اين نكته آگاه نباشند كه همان گونه كه گفتيم آيه «إنّ اللّه لايغفر أن يشرك به...» با مضمون خود، بر آيات شفاعت، چيزي نميافزايد. بيشك، اصحاب پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم متوجه بودهاند كه بيشتر آيات شفاعت، مكي است... و اين آيات درباره همه گناهان عموميت دارد و در همان حال، از نظر مشفوع له متضمن قيد دين رضايتبخش است كه عبارت است از توحيد و نفي شريك، و از جانب خداوند متعال، مقيد به مشيّت الهي است. پس حاصل مفاد اين آيات، شمول مغفرت به همه گناهان، بجز شرك است، به شرطي كه خداوند بخواهد.94
ايشان سپس روايتي ديگر را ميآورند كه در آن، عين همين ادعا تكرار شده، جز اين كه، نهايت زمان اين باور را شنيدن حديث شفاعت از پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم دانسته است، و سپس منتقدانه ميپرسند:
پس ظاهر روايت اين شد كه اصحاب از داستان شفاعت نيز همانند برداشت خود از آيه مغفرت را فهميده بودند. اما سؤال ديگري عليه او باقي ميماند، و آن اين كه چه شد اصحاب از روايت ناپيشگفته درباره شفاعت، امكان آمرزش كبائر را فهميدند، ولي اين امكان را از آن همه آيات شفاعت كه سالها قبل از اين حديث در مكه نازل شد و با اين كه دلالت آن آيات روشن بود، نفهميدند؟95
در كنار اين موارد، بايد از موارد ديگري هم ياد كرد كه علامه با تحليل منطقي، به تناقض دروني خود روايت اشاره ميكنند. ايشان ذيل آيه 108 سوره انعام به نقد روايتي درباره سبب نزول آن ميپردازند و از جمله به اين نكته توجه ميكنند و مينويسند: «و ذيل اين روايت ـ همانگونه كه مشاهده ميشودـ با صدر آن سازگار نيست.»96 همچنان كه درباره روايات اسباب النزول آيه 57 سوره عنكبوت هم، به اشكال منطقي سخن (بيارتباط بودن جواب با سؤال) اشاره ميكنند.
1. عمادالدين محمد الرشيد، اسباب النزول و اثرها في بيان النصوص، (بيچاپ)، دمشق، دارالشهاب، 1420 ق/ 1999 م، ص26؛ و با اندكي تفاوت در تعبير: فضل حسن عباس، اتفاق البرهان في علوم القرآن، چاپ اول، اردن، دارالفرقان، 1997 م، ص253؛ سيدمحمدباقر حجتي، اسباب النزول، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374، ص20.
2. فضل حسن عباس، همان، ص253 و 254؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص27 و 36.
3. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص25؛ سيدمحمدباقر حجتي، همان، ص20.
4. ر.ك: ابوالحسن علي بن احمد واحدي نيشابوري، اسباب النزول، تحقيق عصام بن عبدالمحسن الحميدان، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الريان، 1411 ق/ 1991 م، ص8؛ محمد بن عبداللّه الزركشي، البرهان في علوم القرآن، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفة، 1410 ق، ج1، ص117؛ جلالالدين سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، چاپ دوم، بيروت، دار الكتب العربي،
5. رشيد به دو مورد آن اشاره ميكند و البته مدعي حصر هم نيست، اما از همين دو مورد، مورد اول را كه ذيل آيات 3 و 4 سوره نور، درباره لعان است، نه واحدي و نه سيوطي در كتب اسباب النزول خود نياوردهاند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص97). به نظر ميرسد اين امر به خوبي بر كمي روايات نبوي صريح در اين باره دلالت داشته باشد.
6. مرفوع در اصطلاح اهل سنت به حديثي گفته ميشود كه در انتها به پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم ختم گردد (ر.ك: محمود طحان، تيسير مصطلح الحديث، چاپ ششم، كويت، دارالتراث، 1404 ق، ص128). البته در عرف محدثان شيعه، اين اصطلاح در معناي ديگري به كار ميرود (ر.ك: عبداللّه مامقاني، مقباس الهداية في علم الدراية، چاپ اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام لاحياء التراث، 1411 ق، ج1).
7. البته قيودي نيز براي سخن تابعيان لحاظ شده است كه در صورت وجود آن، چنين حكمي را بر آن مترتب ميسازند. براي كاملترين بحث در اين باره، ر.ك: عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص98 تا 101 و نيز جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص126 و 127؛ فضل حسن عباس، همان، ص289.
8. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص98.
9. نصر حامد ابوزيد، معناي متن، ترجمه مرتضي كريمينيا، چاپ اول، تهران، انتشارات طرح نو، 1380 ش، ص201.
10. عبداللّه مامقاني، همان، ج1، ص321، 332.
11. عبداللّه جوادي آملي از معدود كساني است كه به اختصار از آن بحث كردهاند و روايات غير معصوم را في حد نفسه، حجت ندانستهاند، مگر آن كه ايجاد طمأنينه قلبي بكند (عبداللّه جوادي آملي، تسنيم، چاپ اول، قم، مركز نشر اسراء، 1378 ش، ج1، ص232 و 233).
12. رشيد ادعا ميكند با بررسي كتابهاي علوم قرآن و اسباب نزول، هيچ موردي را نيافته است كه با اين تعبير عنوان شده باشد. بنابراين بايد آن را صورتي فرضي تلقي كرد كه احتمالاً به علت تأخّر پيدايش اصطلاح «سبب نزول»، صحابيان و تابعيان، آن را به كار نميبردهاند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص67).
13. ظاهرا به كار بردن حرف «ثم» يا «واو» هم همين معني را ميرساند (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص70ـ 75).
14. فضل حسن عباس، همان، ص288.
1421 ق/ 2000 م، ج1، ص126؛ فضل حسن عباس، همان، ص288؛ محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، چاپ دهم، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، 1415 ق، ج1، ص245؛ محمد عزة دروزه، التفسير الحديث، چاپ دوم، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1421 ق/ 2000 م، ج1، ص205 و 206؛ يوسف القرضاوي، كيف نتعامل مع القرآن العظيم، چاپ سوم، قاهره، دارالشروق، 1421 ق/ 2000 م، ص252 و 255.
15. رشيد با برشمردن تمام نمونههاي اسباب نزول در كتاب لباب المنقول في اسباب النزول سيوطي، نشان داده است كه در 80 درصد موارد، از اين صيغه استفاده شده است (عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص70ـ 75).
16. همان، ص75ـ 80.
17. همان، ص93ـ94.
18. براي آگاهي از ديدگاههاي مختلف در اين باره ر.ك: همان، ص83 ـ 95؛ محمد بن عبداللّه الزركشي، همان، ج1، ص126؛ جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص127ـ 128؛ فضل حسن عباس، همان، ص228.
19. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص82.
20. جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص127ـ134؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص166ـ237.
21. نصر حامد ابوزيد، همان، ص123ـ127.
22. جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص141.
23. نصر حامد ابوزيد، همان، ص203ـ 206.
24. فضل حسن عباس، همان، ص320ـ330.
25. براي نمونه ر.ك: همان، ص334ـ 338، ذيل مثال 3، 4، 5 و 6. البته صحت مباني و معيارهايي كه در نقّادي خود بدان تمسّك جسته، قابل نقد است؛ اما آنچه در اين جا براي ما اهميت دارد، پذيرش اعتبار معيارهاي نقد متن در داوري درباره روايات اسباب نزول است.
26. مرتضي كريمينيا، همان، ص121 و 122.
27. محمد بن عبداللّه الزركشي، همان، ج1، ص117ـ123؛ جلالالدين سيوطي، همان، ج1، ص120ـ122؛ محمدهادي معرفت، همان، ج1، ص241ـ 245؛ غازي عنايت، همان، ص27ـ 39؛ فضل حسن عباس، همان، ص258ـ 259؛ عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص41ـ64؛ يوسف القرضاوي، همان، ص250؛ محمد باقر الصدر، المدرسة القرآنية، چاپ اول، مركز الابحاث و الدراسات التخصّصية للشهيد الصدر، قم، 1421 ق/ 1379 ش، ص229؛ علياكبر بابايي و ديگران، همان، ص147. البته اين عالمان، هر كدام بر مواردي از آن تأكيد كردهاند.
28. عمادالدين محمد الرشيد، همان، ص41ـ64.
29. محمد الطاهر ابنعاشور، التحرير و التنوير، تونس، الدار التونسي للنشر، 1984 م، ج1، ص46ـ50.
30. فصل چهارم كتاب او به اين موضوع اختصاص دارد. ر.ك: نصر حامد ابوزيد، همان، ص179ـ 209.
31. الميزان، ج4، ص74.
32. قرآن در اسلام، ص118ـ 119.
33. الميزان، ج3، ص343.
34. همان، ج3، ص331.
35. همان، ج5، ص386 و همچنين ر.ك: همان، ص412؛ ج5، ص70، 376، 285؛ ج6، ص115؛ ج8، ص87 و ج14، ص353.
36. همان، ج5، ص370.
37. براي نمونه ر.ك: الميزان، ج3، ص331 و ج5، ص386.
38. همان، ج8، ص87.
39. همان، ج8، ص87.
40. همان، ج15، ص247.
41. همان، ج17، ص262.
42. همان، ج19، ص198.
43. همان، ج18، ص69.
44. «فاصبر لحكم ربّك و لاتطع منهم آثما أو كفورا»
45. الميزان، ج20، ص143.
46. «و من الناس من يجادل في اللّه بغير علم و لا هدي و لا كتاب منير»
47. الميزان، ج14، ص353 و براي موارد مشابهي كه علامه آن را تطبيق خوانده است. ر.ك: همان، ج3، ص269، 273، 331، 343؛ ج4، ص379؛ ج5، ص42، 56، 57، 210، 358، 386؛ ج6، ص115؛ ج8، ص87 و 339؛ ج16، ص326؛ ج19، ص209؛ ج20، ص360.
48. قرآن در اسلام، ص118ـ 119.
49. الميزان، ج7، ص110ـ111.
50. همان، ج9، ص345 و نيز ص346.
51. همان، ج6، ص60 و نيز ر.ك: همان، ص112؛ ج16، ص241؛ ج2، ص163؛ ج15، ص105 و 334؛ ج19، ص337؛ ج20، ص157؛ ج18، ص317 و 320؛ ج10، ص40.
52. همان، ج6، ص155.
53. همان، ج18، ص52؛ ج20، ص47و58؛ ج13، ص216؛ ج2، ص99 و405و407؛ ج3، ص162؛ ج5، ص210؛ ج7، ص307 و 325؛ ج9، ص364.
54. همان، ج14، ص217 و 235 و 242؛ ج18، ص36؛ ج7، ص108.
55. همان، ج17، ص69؛ ج17، ص386؛ ج19، ص169؛ ج20، ص101 و 329.
56. همان، ج5، ص29.
57. همان، ج5، ص24.
58. ر.ك: جلالالدين سيوطي، اسباب النزول، تحقيق بديع اسيد اللحام، چاپ اول، دمشق/ بيروت، دارالهجرة/ دارالتميز، 1410 ق، ذيل آيه 83 سوره نساء؛ علي واحدي نيشابوري، اسباب النزول، ذيل همان آيه.
59. الميزان، ج3، ص162.
60. همان، ج7، ص327.
61. جلالالدين سيوطي، اسباب النزول، ص490.
62. الميزان، ج7، ص68، 108، 110، 111.
63. همان، ج5، ص189.
64. همان، ج8، ص139 و نيز ر.ك: ج3، ص178؛ ج17، ص285؛ ج14، ص334؛ ج13، ص212.
65. سيدمحمدحسين طباطبايي، قرآن در اسلام، ص116.
66. همان، ج2، ص206 و ر.ك: ج4، ص205.
67. همان، ج18، ص332ـ333.
68. همان، ج4، ص69.
69. همان، ج2، ص163.
70. همان، ج7، ص108.
71. همان، ج6، ص61؛ ج14، ص202.
72. همان، ج16، ص147؛ ج6، ص213.
73. «استغفر لهم أو لاتستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرّة فلن يغفر اللّه لهم»؛ (چه براي آنان آمرزش بخواهي يا براي ايشان آمرزش نخواهي (يكسان است حتي) اگر هفتاد بار برايشان آمرزش طلب كني، خدا آنان را نخواهد آمرزيد.)
74. «و لاتصلّ علي أحد منهم مات أبدا و لاتقم علي قبره إنّهم كفروا باللّه و رسوله و ماتوا و هم فاسقون»؛ (هرگز بر هيچ مردهاي از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نايست؛ چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدند و در حال فسق مردند.)
75. الميزان، ج9، ص365ـ 366.
76. همان، ج9، ص366ـ367.
77. همان، ج9، ص367.
78. اين روايت، از رواياتي است كه بسيار مورد توجه قرار گرفته است و در مباحث مختلف، به آن استناد شده؛ از جمله در اثبات حقانيت اسلام! بدين معني كه عالمان اهل كتاب نيز در مقاطع مختلف تاريخ اسلام، از جمله در اين مورد، بر صدق اين دعوت گواهي دادهاند؛ همچنان كه اين روايت، گواه بر وجود عالمان اهل كتاب در مكه تلقي شده است.
79. الميزان، ج20، ص329.
80. همان، ج9، ص15.
81. «إنّ اللّه لايغفر أن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء»؛ ((بدانيد كه) خداوند اين (گناه) را كه برايش شريك قائل شوند، نميبخشد و هر گناهي را كه فروتر از آن است، براي كسي كه بخواهد ميبخشد.)
82. همان، ج4، ص381.
83. همان، ج9، ص366.
84. همان، ص367.
85. همان، ج20، ص203.
86. همان، ص204 و نيز ر.ك: ج17، ص39؛ ج14، ص229؛ ج18، ص271.
87. انعام/ 15.
88. همان، ج19، ص338 و 339.
89. همان، ج20، ص83.
90. همان، ج19، ص339.
91. همان، ج19، ص236.
92. همان، ص236 و 237 و نيز ر.ك: ج9، ص167 و 168.
93. همان، ج3، ص268.
94. همان، ج4، ص382.
95. همان، ص383.
96. همان، ج7، ص323.